نیما دوران کودکی خود را در دامان طبیعت و در میان مردمان روستایی
شمال، چوپانان، دام داران و «ایلخی بانان» گذراند که در پی یافتن
چراخوارهای مناسب، به مناطق سردسیری - گرمسیری کوچ می کنند و در فرهنگی
روستایی - عشایری، شب ها بالای کوه ها دور هم جمع می شدند و به دور آتش
افروخته و رویایی، چراغ دل و دانایی خود را می افروزند.
وی با امضای «نیما نوری» هم آثاری منتشر کرد. "نیما" نام قهرمانی تبری (مازندرانی)، به معنای «قوس و کمان بزرگ» است.
پدر
نیما سوارکاری شجاع و آتشین مزاج موسوم به ابراهیمخان اعظام
السلطنه از دودمانهای قدیمی مازندران بود و به گلهداری و کشاورزی
اشتغال داشت. وی از هنر موسیقی و خطاطی نیز بهرهمند بود. مادرش نیز
زنی با ذوق و فرهیخته بود.
علی در زندگینامه ی
خودنوشتش می گوید: در دهکده ای که من متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد
آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت،
پاهای نازک مرا به درختهای ریشه و گزنهدار میبست و با ترکه میزد و مرا
به از بر کردن نامههایی که معمولاً اهل خانوادهی دهاتی به هم می نوشتند
وادار میکرد. اما یک سال که به شهر آمده بودم، اقوام نزدیک من مرا به
همپای برادر از خود کوچکترم «لادبن» به یک مدرسه کاتولیک واداشتند.
علی
اسفندیاری، تا ۱۲ سالگی در «یوش» ماند و پس از آن به پایتخت آمد. پدرش به
وی «خط سیاقی» یاد داد و مادر فرزانه اش از «هفت پیکر» نظامی و غزلیاتی از
حافظ آنچه را از حفظ داشت؛ به وی یاد داد.
مرد بزرگ
شعر ما، ابتدا به دبستان «حیات جاوید» میرود و پس از مدتی، به مدرسهی
کاتولیک «سنلویی» رفت. در مدرسه، معلم ارجمند و خوشرفتاری به نام«نظام
وفا» او را به شعر گفتن ترغیب می کند. نیما، بعدها، شعر «افسانه» را به او
تقدیم کرده است.
نیما در سال ۱۲۹۸ به کار در وزارت
دارایی پرداخت؛ اما بعد از مدتی از این کار دست کشید. سال ۱۳۰۰ با رغبت به
مبارزهی مسلحانه ضد دولت قاجاری حرکت هایی انجام داد. در همین سالهاست که
میخواهد به نهضت مبارزان جنگلی بپیوندد؛ اما صرف نظر می کند.
نیما
در نتیجهی آشنایی با زبان فرانسه (در مدرسه ی سن لویی) با ادبیات اروپایی
آشنا شد و ابتکار و نوآفرینی را از این رهگذر کسب کرد و به عنوان یکی از
پایههای رهبری سبک نوین قرار گرفت. در دی ماه ۱۳۰۱ قطعه های «ای شب» و
«افسانه» نخستین اشعار دوره جوانی خود را، که ملاک ارزیابی شخصیت هنری وی
هستند، به وجود می آورد.
سال ۱۳۰۵ با
عالیه جهانگیری ( خواهرزادهی جهانگیرخان صوراسرافیل) ازدواج میکند. و
۱۳۲۱ صاحب پسری به نام «شراگیم» می شود. نیما یوشیج یا علی اسفندیاری، پس
از سالها شور و شیدایی، در ۱۳۳۸ در زادگاهش به علت سرمای شدید یوش، به
ذاتالریه مبتلا شد. جلال آل احمد که همسایه ی او بود، این واقعه را بیان
می کند.
عاقبت ۱۳ دیماه ۱۳۳۸، آن چراغ پرنور خاموش و
آن سر بزرگ و پر حرارت بر بالین "جلال"، بی روح شد. نیما را در تهران دفن
کردند؛ تا این که سال ۱۳۷۲ برابر وصیتش، پیکرش را به یوش برده و در حیاط
خانه ی زادگاهش به خاک سپردند.
آن مرد بزرگ ۶۲ سال
زندگی کرد؛ اگرچه سراسر عمرش در سایهی مرگ مداوم، کم مهری ها، نگاه های
سرد طرف داران شعر کلاسیک و سختی های زندگی شخصی سپری شد؛ اما توانست
معیارهای هزارسالهی شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدّس و ابدی جلوه می
کرد، با شعرها و رایهای محکم و مستدلش، تحوّل بخشد. این جسارت و قدرت
تغییر را پیش از او کسانی چون جعفر خامنه ای، بانو شمس کسمایی و... نشان
دادند ولی نام پدر شعر نو فارسی را وی به خود اختصاص داده است.
"وزن
به شعر شورانگیزی و طراوت می دهد". تحول و تغییری که شعر نیمایی در ساختار
و محتوا ایجاد کرد، خلاف آنچه از زبان او می گویند، نیما به وزن و قافیه
عقیده دارد و می گوید: «اگر قافیه نباشد، چه خواهد بود؟ حباب تو خالی، شعر
بی قافیه، مثل آدم بی استخوان است. هنر شاعری در قافیه سازی است». (حرف های
همسایه، ص ۷۰).
با این توضیح ها به اصل مطلب، برمی گردیم؛
نیما یوشیج پدر شعر نو فارسی، از تبار بختیاری بود در
دوران های پیش، قدرت و شکوه حکومت های محلی عشایر و اقوام ایرانی سبب شده
بود که دولت ها به اجبار سران و بزرگان اقوام را به محل های دیگر، منتقل می
کردند. بسیاری از محققان به کوچ اجباری و تبعید سیاسی سران، خان ها،
کدخداها و متنفّذان بختیاری به مناطق جنوب، شرق، شمال، خراسان،آذربایجان،
قم، گلستان و ... اشاره کرده اند. علاوه بر این گروه هایی نیز به کشورهایی
چون افغانستان و عراق رفته اند که هم اکنون نیز با حفظ برخی از سنت های
خویش خارج از ایران به سر می برند.
خانم منتخب اسفندیاری کوه نور (مشهور به منتخب الملوک صبا) همسر استاد ابوالحسن خان صباست. وی در مطلبی می نویسد:
«من
اوّل بهمن ۱۲۹۶ خورشیدی متولد شدم. مادرم علاوه بر این که خیاط ماهری بود،
خوب هم تار می زد. پدرش «احمد خان» که از سران ایل بختیاری و عموی نیما
یوشیج بود، عود می نواخت و از صدای خوبی برخوردار بود. او حاکم مازندران
بود... وقتی نه سال داشتم پدرم مُرد».(مجله ی مقام، ش ۲، ص ۴۱).
ساده
تر این که عموی نیما، حاکم مازندران و از سران بختیاری است. نیما فرزند
ابراهیم نوری (اعظام السلطنه) است. البته برخی کتاب ها وی را از خانواده
های قدیمی شمال می دانند و خود نیما اعقاب جده اش را از گرجی ها می خواند.
این که چرا به بختیاری بودن او جایی اشاره نشده و فقط همسر استاد صبا این
مساله را علنی کرده است، جای تعجّب دارد. به هر حال وی از خاندان اسفندیاری
ها است که در عرصه های اجتماعی و سیاسی ایران نقش مهمّی ایفا کرده اند.
تاریخ
ما گواه است که بختیاری ها و لرها سرداران بزرگی چون آریوبرزن ها و رییس
علی دلواری ها و سیاست مدارانی چون سردار اسعد، سردار ظفر، صمصام السلطنه و
در حوزه ی شعر و ادب نیز کسانی چون نیما، پژمان بختیاری، داراب افسر و از
متاخران دکتر قیصر امین پور را به جهان معرفی کرده اند.
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب، غم از باد پریشانی
ایبنانیوز / سرویس فرهنگی و هنری / دکتر عبّاس قنبری عدیوی