خدایا اگر اجازه بدهی از دانه های باران سینه ریزی می سازم برای دختر لطف تو و شعرهایم را زیر درخت یاد تو می کارم ...
<<من برای زندگی در رویاهایم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت >>
چه کسی , تو چه موقعیتی میتونه چنین حرفی بزنه , حتی با برداشتی ازش ؟! مگه زندگی یه فرصت تو زنده بودن ما ادم ها با تمام شرایط خوب و بدش نیست که همیشه برای بهتر شدن ارزوی داشته باشیم تا انجام دادنش انگیزه حرکتامون بشه اگه تمام صف بندی جملات من درست باشه کسی نمیتونه مانع ارزوی کسی بشه مگر اون ارزو تبدیل بشه برای ما به رویا ایشالله خدا کاری کنه که هر کسی ارزوی قشنگی داره چه برای خودش چه برای دیگری بتونه از رسیدن بهش لذت ببره
با خود چنین اواره ای بیگانه ام
با اینکه دور از احساس و تنهائیم
با خود چنین اواره ای بیگانه ام
توهی از احساس , عاطفه حتی قدم
در این بین گذر ثانیه ها شد تقاطع ادم ها
گرم کرد وجودم را , شعله زد کوری احساسم را
تولد احساس ها ثبت ادم ها شد
احساس خوب , احساس بد , چون ذاتش انسان بود
با بدی رنگ قرمز , سرخی ادم خون جهید
جگر سوخته پدر عمر تپید
چکه چکه شدند سرخی ها همه گل
با کمی خوبی ها همه داشتند یک دسته گل
گل ها همه زیبا با عطر دل انگیز و صفا
گل ها همه نقاشی رفتار قشنگی ها
تا که یک صبح خورشید دگر سرخ نبود
سرخی سهم هاله افتاب نبود
گل شروع بی پایان احساس بود
گل ابراز محبت نماد مهر بود
گل سرخ مادر قدسی عاطفه شد
گل سرخ رنگ محبت را ندید پس چرا با رنگ خود رابط دوست داشتن شد
Deli