'

personal & Scientific & free

Sometimes Not possible to comment About Words of others , So here we can talk about what I 'm thinking

personal & Scientific & free

Sometimes Not possible to comment About Words of others , So here we can talk about what I 'm thinking

personal & Scientific & free

#مکانی برای ارائه هرچیزی که ارزش دانستن رو داشته باشه
#اطلاعات به معنای دانش نیست,تنها منبع دانش تجربه است
#استفاده از کل مطالب این سایت با ( ذکر منبع ) بلامانع است
#If the contents are interesting please comment about it

آرشیو دسته ای
نویسندگان
سایت های جالب

۴۵ مطلب با موضوع «آزاد» ثبت شده است

پیرو حرف های دوستانی که با دیدن ویدئویه نجات تخم مرغ صحبت هایی از قبیل اینکه کار من کپی نمونه های google شده طرح های دیگست هر کس بتونه به من ثابت کننه طرح اینجانب نمونه حتی شبیه به خودش داره که قبل از من ساخته شده یک  جایزه خوب از من میگیره و منو رو سیاه میکنه .

خووووووووووووب شد!!!!!؟

تو داخل این قدر مطلق مرز و بوم پر گوهر بدبختی ما اینکه هر چیزی رو زود باور میکنیم و بر اساس اون حرفا برای ادم ها تصمیم میگیریم دقیقا نقطه مخالف چیزی که دقیقا بدبختیه ادمهای اون ور مرز پر گهر هست .


در ضمن اگر وقت کردم کلیپ تست موفق (landing to point) رو هم میذارم .



    Deli 
نیما یوشیج پدر شعر نو فارسی، از تبار بختیاری بود   

علی (علی خان) اسفندیاری، پدر شعر نو فارسی، شاعری بلند آوازه است که بیشتر به «نیما یوشیج» معروف است. وی در بیست‌ و یکم آبان ‌ماه سال ۱۲۷۶ خورشیدی، برابر با ۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ میلادی در یکی از مناطق خوش آب و هوای شمال، در نواحی کوهستانی البرز در منطقه‌ای روستایی به‌نام «یوش»، از توابع شهرستان نور استان مازندران، دیده به جهان گشود.

تصویر: علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج

نیما دوران کودکی خود را در دامان طبیعت و در میان مردمان روستایی شمال، چوپانان، دام داران و «ایلخی بانان» گذراند که در پی یافتن چراخوارهای مناسب، به مناطق سردسیری - گرمسیری کوچ می کنند و در فرهنگی روستایی - عشایری، شب ها بالای کوه ها دور هم جمع می شدند و به دور آتش افروخته و رویایی، چراغ دل و دانایی خود را می افروزند. 

وی با امضای «نیما نوری» هم آثاری منتشر کرد. "نیما" نام قهرمانی تبری (مازندرانی)، به معنای «قوس و کمان بزرگ» است. 

پدر نیما سوارکاری‌ شجاع‌ و آتشین‌ مزاج‌ موسوم‌ به‌ ابراهیم‌خان‌ اعظام‌ السلطنه‌ از دودمان‌های‌ قدیمی‌ مازندران‌ بود و به‌ گله‌داری‌ و کشاورزی‌ اشتغال داشت. وی از هنر موسیقی‌ و خطاطی‌ نیز بهره‌مند بود. مادرش‌ نیز زنی‌ با ذوق‌ و فرهیخته‌ بود. 

علی در زندگی‌نامه ی خودنوشتش می گوید: در دهکده ای که من متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه دنبال می‌کرد و به باد شکنجه می‌گرفت، پاهای نازک مرا به درخت‌های ریشه و گزنه‌دار می‌بست و با ترکه می‌زد و مرا به از بر کردن نامه‌هایی که معمولاً اهل خانواده‌ی دهاتی به هم می نوشتند وادار می‌کرد. اما یک سال که به شهر آمده بودم، اقوام نزدیک من مرا به همپای برادر از خود کوچکترم «لادبن» به یک مدرسه کاتولیک واداشتند. 

علی اسفندیاری، تا ۱۲ سالگی در «یوش» ماند و پس از آن به پایتخت آمد. پدرش به وی «خط سیاقی» یاد داد و مادر فرزانه اش از «هفت پیکر» نظامی و غزلیاتی از حافظ آنچه را از حفظ داشت؛ به وی یاد داد.

مرد بزرگ شعر ما، ابتدا به دبستان «حیات جاوید» می‌رود و پس از مدتی، به مدرسه‌ی کاتولیک «سن‌لویی» رفت. در مدرسه، معلم ارجمند و خوش‌رفتاری به نام«نظام وفا» او را به شعر گفتن ترغیب می کند. نیما، بعدها، شعر «افسانه» را به او تقدیم کرده است. 

نیما در سال ۱۲۹۸ به کار در وزارت دارایی پرداخت؛ اما بعد از مدتی از این کار دست کشید. سال ۱۳۰۰ با رغبت به مبارزه‌ی مسلحانه ضد دولت قاجاری حرکت هایی انجام داد. در همین سال‌هاست که می‌خواهد به نهضت مبارزان جنگلی بپیوندد؛ اما صرف نظر می کند. 

نیما در نتیجه‌ی آشنایی با زبان فرانسه (در مدرسه ی سن لویی) با ادبیات اروپایی آشنا شد و ابتکار و نو‌آفرینی را از این رهگذر کسب کرد و به عنوان یکی از پایه‌های رهبری سبک نوین قرار گرفت. در دی ماه ۱۳۰۱ قطعه های «ای شب» و «افسانه» نخستین اشعار دوره جوانی خود را، که ملاک ارزیابی شخصیت هنری وی هستند، به وجود می آورد.
 
سال ۱۳۰۵ با عالیه جهانگیری ( خواهرزاده‌ی جهانگیرخان صوراسرافیل) ازدواج می‌کند. و ۱۳۲۱ صاحب پسری به نام «شراگیم» می شود. نیما یوشیج یا علی اسفندیاری، پس از سالها شور و شیدایی، در ۱۳۳۸ در زادگاهش به علت سرمای شدید یوش، به ذات‌الریه مبتلا شد. جلال آل احمد که همسایه ی او بود، این واقعه را بیان می کند. 

عاقبت ۱۳ دی‌ماه ۱۳۳۸، آن چراغ پرنور خاموش و آن سر بزرگ و پر حرارت بر بالین "جلال"، بی روح شد. نیما را در تهران دفن ‌کردند؛ تا این که سال ۱۳۷۲ برابر وصیتش، پیکرش را به یوش برده و در حیاط خانه ی زادگاهش به خاک سپردند. 

آن مرد بزرگ ۶۲ سال زندگی کرد؛ اگرچه سراسر عمرش در سایه‌ی مرگ مداوم، کم مهری ها، نگاه های سرد طرف داران شعر کلاسیک و سختی های زندگی شخصی سپری شد؛ اما توانست معیارهای هزارساله‌ی شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدّس و ابدی جلوه می کرد، با شعرها و رای‌های محکم و مستدلش، تحوّل بخشد. این جسارت و قدرت تغییر را پیش از او کسانی چون جعفر خامنه ای، بانو شمس کسمایی و... نشان دادند ولی نام پدر شعر نو فارسی را وی به خود اختصاص داده است. 

"وزن به شعر شورانگیزی و طراوت می دهد". تحول و تغییری که شعر نیمایی در ساختار و محتوا ایجاد کرد، خلاف آنچه از زبان او می گویند، نیما به وزن و قافیه عقیده دارد و می گوید: «اگر قافیه نباشد، چه خواهد بود؟ حباب تو خالی، شعر بی قافیه، مثل آدم بی استخوان است. هنر شاعری در قافیه سازی است». (حرف های همسایه، ص ۷۰). 

با این توضیح ها به اصل مطلب، برمی گردیم؛
نیما یوشیج پدر شعر نو فارسی، از تبار بختیاری بود در دوران های پیش، قدرت و شکوه حکومت های محلی عشایر و اقوام ایرانی سبب شده بود که دولت ها به اجبار سران و بزرگان اقوام را به محل های دیگر، منتقل می کردند. بسیاری از محققان به کوچ اجباری و تبعید سیاسی سران، خان ها، کدخداها و متنفّذان بختیاری به مناطق جنوب، شرق، شمال، خراسان،آذربایجان، قم، گلستان و ... اشاره کرده اند. علاوه بر این گروه هایی نیز به کشورهایی چون افغانستان و عراق رفته اند که هم اکنون نیز با حفظ برخی از سنت های خویش خارج از ایران به سر می برند. 

خانم منتخب اسفندیاری کوه نور (مشهور به منتخب الملوک صبا) همسر استاد ابوالحسن خان صباست. وی در مطلبی می نویسد: 
«من اوّل بهمن ۱۲۹۶ خورشیدی متولد شدم. مادرم علاوه بر این که خیاط ماهری بود، خوب هم تار می زد. پدرش «احمد خان» که از سران ایل بختیاری و عموی نیما یوشیج بود، عود می نواخت و از صدای خوبی برخوردار بود. او حاکم مازندران بود... وقتی نه سال داشتم پدرم مُرد».(مجله ی مقام، ش ۲، ص ۴۱). 

ساده تر این که عموی نیما، حاکم مازندران و از سران بختیاری است. نیما فرزند ابراهیم نوری (اعظام السلطنه) است. البته برخی کتاب ها وی را از خانواده های قدیمی شمال می دانند و خود نیما اعقاب جده اش را از گرجی ها می خواند. این که چرا به بختیاری بودن او جایی اشاره نشده و فقط همسر استاد صبا این مساله را علنی کرده است، جای تعجّب دارد. به هر حال وی از خاندان اسفندیاری ها است که در عرصه های اجتماعی و سیاسی ایران نقش مهمّی ایفا کرده اند. 

تاریخ ما گواه است که بختیاری ها و لرها سرداران بزرگی چون آریوبرزن ها و رییس علی دلواری ها و سیاست مدارانی چون سردار اسعد، سردار ظفر، صمصام السلطنه و در حوزه ی شعر و ادب نیز کسانی چون نیما، پژمان بختیاری، داراب افسر و از متاخران دکتر قیصر امین پور را به جهان معرفی کرده اند. 

چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است 
مباد این جمع را یا رب، غم از باد پریشانی

ایبنانیوز / سرویس فرهنگی و هنری / دکتر عبّاس قنبری عدیوی



    Deli 


چند تن از مهندسان مکانیک معروف که پیش از این می‌زیسته‌اند


کارل (فردریش) بنز (۱۸۴۴-۱۹۲۹): مخترع موتور های دیزلی و بنیان گذار موتور های احتراق داخلی ( هم دوره با دایملر و می باخ)و سازنده اولین خودروی تجاری ، مبدع پدال گاز در خودرو و سیستم جرقه زنی با استفاده از شمع و باتری، مخترع کلاچ و مکانیزم تعویض دنده ، کاربراتور و رادیاتور نیز از اختراعات اوست. 


گوتلیب ویلهلم دایملر (۱۸۳۴-۱۹۰۰): مهندس و طراح صنعتی ، به همراه می باخ مخترع اولین موتور سیکلت (دوچرخه موتور دار)و پیشرو در گسترش موتور های احتراق داخلی، پدر بزرگ موتور های احتراق داخلی. 


چستر کارل‌سون (۱۹۰۶-۱۹۶۸): دستگاه زیراکس از نو‌آوری‌های اوست. 


ساموئل کولت (۱۸۱۴-۱۸۶۲): سازندهٔ اسلحهٔ کولت.


سویچیرو هوندا (۱۹۰۶-۱۹۹۱): بنیان‌گذار شرکت معروف هوندا. 


آیزاک سینگر (سینجر) (۱۸۱۱-۱۸۷۵): سازندهٔ نخستین چرخ خیاطی خانگی.


آلفرد برنارد نوبل: پایه‌گذار اندیشهٔ جایزهٔ نوبل. 


رودولف دیزل: سازندهٔ موتورهای معروف دیزل که با گازوئیل کار می‌کنند. 


ویلیس کریر: مخترع تهویه مطبوع 


دونالد کرن:در زمینه مبدلهای حرارتی خدمات ارزنده‌ای بر جای نهاد و مولف کتاب heat exchanger design نیز می‌باشد. 


می باخ ویلهلم(1846-1929):مهندس و طراح صنعتی، صاحب نشان میباخ، همکاری با دایملر در ساخت موتور های احتراق داخلی و موتور های چهار زمانه،دارنده دکترای افتخاری از دانشگاه اشتوتگارت، عضو افتخاری انجمن مهندسین آلمان.


نیکلاس اتو(1832-1891):مهندس ومخترع اولین موتور احتراق داخلی با بازدهی مطلوب ،تعمیم دهنده مفهوم چهار زمانه به موتورهای احتراق داخلی. 


جیمز وات‌: تکمیل کننده موتور بخار و پدر انقلاب صنعتی



    Deli 

چند وقت که برات اهمیت نداره گریه های من


                                        خلوت شبات دیگه شده غریبه با صدای من

 

زندگی تو از آرزو و حال و روز من جداست


                                         حالا که تو شدی یه آدم غریب و بی هواس

 

من از این شهر میرم شهری که ستاره هاش خاموشه


                                                                معشوق عاشقش رو می فروشه ... به هیچ و پوچ زندگی

 

من از این شهر میرم شهری که به ظاهر آشنا زیاده


                                                          اما تو نمی دونی درد هات رو تو تنهایی به کی بگی

 

خسته از عروسک ها تو لباس آدم ها


                                                                      تنها و بی صدا گم میشم تو جاده ها میرم ... بی خداحافظی

 

بی امید بی هوا میرم از هوای تو جدا


                                                              دنبال ستاره ها به سمت نا کجا میرم بی خداحافظی

 

اون که عاشق تو بود از ته دلش منم


                                                          اما این روزا بودن و نبودنم فرقی نداره واسه تو

 

رنگ شب شدی یادت رفته نور


                                                                           هر چراغ روشنی حتی از راه دور پرت می کنه حواست رو

 

من از شهر میرم شهری که گذشته ها و پوشونده


                              خاطرات خوبمون جامونده

 

تو تموم کوچه ها من از این شهر میرم تو بمون و آدم های بی سایه


                                                         عاشقانه های بی پایه تو فکر موندنم نباش

 

من از این شهر میرم شهری که ستاره هاش خاموش


                                                                          معشوق عاشقش رو می فروشه به هیچ و پوچ زندگی


من از این شهر میرم شهری که به ظاهر آشنا زیاده


                                                                      اما تو نمی دونی درد هات رو تو تنهایی به کی بگی



    Deli 



    Deli 

وقتی که دیگرنبود من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت من  در انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم

وقتی که او تمام کرد من شروع کردم

وقتی او تمام شد من آغاز شدم

و چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن

مثل تنها مردن

           دکتر علی شریعتی



    Deli 

شب آرامی بود
 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
 
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

برای دیدن مطالب بیشتر نسبت به موضوع مد نظر خود از گزینه های برگ قبلی نیز میتوانید استفاده کنید
پیکور
Home
Mechanic
Megatronic
Free
movies
gallery
library